کمیته ای وقلقلی
بازنشستگی وبعض مردم
چراغ های رنگارنگ وتزئینات سر درب حیاط وکوچه با روشن وخاموش شدن خود ونور افشا نی جلوه ای خاص به کوچه داده بود رقص نور چشمان هر عابری را با چشمک زدن خود به لطافت رنگهای خود توجه می داد لباس نو کودکان با چادر های گلرنگ زنان ولباسهای مخصوص نشان از مراسم عروسی می داد وشما را تا درب حیاط پدر دادماد راهنمائی می کرد اندکی جلوتر صدای آهنگ ها وموسیقی ارگ درختان کوچه را به رقص در اورده بود پسرک جوان با ابروهای پر پشت وریش بلند وقد کوتاه خود همچنان در حال ارگ زدن بود وبا حرکات تند انگشتان خود کلید ها را بحرکت در می آورد ودر حالیکه تمام اعضای بدنش بحرکت در می آمد با صدای خود ترانه ای را می خواند گوئی انچنان شیفته صدای خودش می باشد که یکی از اکو ها را درست مقابل گوش خود قرار داده بود عده زیادی هم به دور او حلقه زده بودند وبه به وچهچه صدای اورا می نمودند عدهای جوان که به عادت خوی جوانی به او چشم دوخته بودند اما عده ای با سن بالاتر هم بودند که بدشان هم نمی آمد سینی شربت وشیرینی وچای بود که برای نوازش سینه این جوان خواننده ونوازنده پشت سر هم می آمد یکی هم در این میان میگفت به برادر داماد بگویید اصل کار را هم فراهم کند یعنی قلقلی را با صدا های بلند اکو زن ومرد بود که داخل کوچه می رقصید هرکس به اندازه وسع خود حالا یا پایش را می چرخاند یا دستمالی ودستی را بحرکت در می آورد ساعتی چند گذشته بود که جوان خواننده ارگ خودرا اتوماتیک کرد وبا نت های ضبط شده در موبایل خود همچنان موسیقی را ادامه می داد وخودش در حالیکه کراوات گردنش را دستی کشید ولیوان شربت را با حالت خاصی که متعلق به آپاچی ها وگاو چرانهای آمریکا وفیلم های هالیودی است یک نفس سر کشید وبا حرکت خاصی آنرا روی میز کنار جایگاه خود انداخت وبعد هم دستی به سبیل خودش کشید وروی مبل نشست وتکیه داد بدون هیچ ملاحظه ای در حضور کودک وپیر وجوان قلقلی از پشت بخاری خارج شد چه قلقلی زیائی یک شیشه درب دار که دارای دوسوراخ بود وتا نصفه پر از اب شده بود یک نی چوبی به اندازه پنجاه سانتیمتر که درون یکی از سوراخ ها شده بود ویک چیزی شبیه قندان خیلی خیلی کوچک با کنگره گنگره های قشنگ نقره ای ویک لوله باریک در انتهای آن که تا درون آب شیشه ادامه داشت ویک سیم بیست سانیمتری دسته دارکه از سوراخ محل روشن شدن بخاری به داخل فرو رفت وچند دقیقه بعد در حالیکه سرخ شده بود خارج شد سیم کوتاه تر دیگر هم که مقداری تریاک بروی آن چسبیده شده بود به میدان آمد سیم داغ روی تریاک قرار گرفت وهر دو بر روی همان سوراخ شکل قندان نقره ای که لوله اش تا زیر آب شیشه ادامه داشت قرار گرفت وچزو بریج ودود با مکیدن ارگی به هوابر خواست واو حال دیگری گرفت وچند دقیقه به پشتی تکیه زد وقتی بخود آمد در عالم دیگری بود آنقدر از هنر خود وصدای خود وافتخارات خوانندگی خود وگرانی دستگاهش وامتیازات او بر سایرین رقبایش گفت .... وبعد هم دیگر نپرس که چه غوغایی کرد که نگو ونپرس عده دیگری هم از بزرگتر ها به ته مانده او چسبیدند کم کم قاقلی از اطاق ارگی به اطاق بزرگتر ها آمد بدنبال قلقلی وسرنوشت او من هم به دنبال خود کشاند بزرگتر ها به میدان آمدند نمی دانم چرا تریاک روی سیخ تمام نمی شد واین جای شگفتی برایم بود مردی که هیکل متوسطی داشت با اندکی عصبانیت از این کار مردم واخم های گرفته خود با نگاه تحقیر آمیز ومغرورانه اما ساکت ودر هم مجلس را ترک کرد او ذهن مرا متوجه خود کرده بود وقتی جناب قلقلی نزدیک او شد دیگر تحمل نکرد وبر خواست واز مجلس خارج شد تعدادی به او اصرار کردند حاجی بشین اما او خارج شد به یک نفر که کنار بود گفتم این چرا رفت در حالیکه اصرار مرا دید ودانست که آنجا غریب هستم گفت این پدر سوخته دزد تا چند سال قبل کمیته بود هر چه می خواست می کرد بار خودش رابسته است میلیاردر است بعد هم اورا انداختند بیرون ودیگر سر کار نمی رود لباس هم نمی پوشد عده زیادی راهم بد بخت کرده خدا می داند چقدر خانواده ها را بی سرپرست کرده است حالا هیچ کس به او توجه نمی کند حتی جلو پایش هم بلند نشدند هر جا هم که برود اگر هفت طبق زیر زمین قلقلی باشد به بالا می آید وحال اورا می گیرند او هم مجبور است بگذارد واز مجالس خارج شود تازه از این گذشته چند تا دختر بزرگ هم دارد که هر کس برای خواستگاری آنها آمده برایش زده اند ودر خانه مانده اند این جماعت حقشان است ودر این حال حرف زدن بود که قلقلی به کنارش رسید وبا عرض ادب خاصی انگشت خودرا به نشانه تشکر به پشت دست رفیقش زد وچسبید به نوک نی قاقلی وسیم وسیخ آن من که دیدم نوبت او هم به سر آمد ودر حال خود نیست دوباره سوال کردم چرا تریاک روی سیخ تمام نمی شود او هم که در عالم دیگری بود گفت در جیب تمام این آدم ها که عروسی می آیند تریاک هست وهر کدام مقداری جدا شده در جیب دارند که به نوک سیخ می چسبانند تا مجلس از رونق نیفتد تا صبح هم که باشد این کار ادامه دارند این قانون قلقلی هاست مگر تو نمی دانی بوی دود تریاک در خانه پیچیده بود به حدی که من هم حس می کردم سرم گیج می رود اما جرات نداشتم خارج شوم شاید این رفتنم قانونشان را به هم می زد اما صاحب عروسی که حالات مرا می دید اشاره کرد تو که نمی کشی پس اینقدر پیچ وتاب نخور برو بیرون هوای تازه بخور نگذاشتم حرفش تمام شود واز خانه خارج شدم صدای اکو ها در همه جا پیچیده بود کم کم از کوچه هم خارج شدم ناگهان از درون ماشین چشمم به مسجدی افتاد همان مرد حاجی در حال رفتن به مسجد بود نیم ساعت گذشت او از مسجد بیرون آمد ودر حال ذکر گفتن وجنباندن لبانش بود آرام کنارش ایستادم واز پنجره ماشین گفتم حاجی عروسی می روی من هم دعوت دارم بیا بالا با هم برویم سوار شد گفتم حاجی کمی تامل کنیم تا وقت غذا شود صدا ی ارگ آذار دهنده است وشروع به حرف زدن کردیم اما او نمی خواست چیزی بگوید از افتخارات گذشته اش از جوانیش واز اعصابش که موجی شده شاید هم ترکشهایی در بدن هم داشت اما بریده بریده مطالبی را می گفت او دلش می سوخت که چرا مردم پول های خودرا دود هوا می کنند چگونه به بدن خود صدمه می زنند وچگونه در حضور کودکان عادات غلط را رواج می دهند او درد داشت ورنج اما نه از تیر وترکش از عادات بد مردم وعدم توجه آنان به توطئه قدرتهای بزرگ که چه خواب دردناکی برایشان می بینند او در حالیکه قلبش دچار مشگل شده بود وریه هایش آسیب دیده بود وتوان از او گرفته شده بود باز نشست شده بود او از بی مهری مسئولین خودش هم شکوه داشت از تنهایی وتنها ماندن از اینکه با بازنشسته دیگر کسی کار ندارد از اینکه نتوانسته رویا های خودرا به انجام برساند از او پرسیدم کجا ویلا داری گفت اینجا خانه من است وآن هم باغ پدری که به ارث برایم رسیده است واین هم فیش حقوق وجسم وروح خسته من حالا هر کجا ویلا وثروت هست ودارم مال تو این هم تعدادی دختر که در خانه مانده است نزدیک غذا خوردن بود که دوباره باهم وارد مجلس شدیم در حالیکه سلام دادیم اما مثل این بود که آقایان مرا هم به چشم او نگاه می کردند تا آخر وقت نه کسی با من حرف زد ونه نگاهی کرد خودشان با خودشان من هم نگاه ناباورانه ای به همه می کردم دلم می خواست داد بزنم بخدا من کمیته ای نیستم شما از چه می ترسید این چه فرهنگی است اگر کسی به شما بگوید خودتان را نکشید گناه کرده است پس بمیرید پست شوید زنانتان خوار شود وبچه های شما تباه وولگرد بمیرید که مردن با پستی وذلت حق شماست بمیرید که شما مستحق بردگی هستید
نویسنده : شریف***************نظر دهید ادامه دهم یه نه*******************
فروشگاه ارتش (رزمند ه باز نشسته مسافرکش)
با پای قطع شده (طمع یا نیازکدام ؟!)
ای پارچه یا پنبه نرم پوشانیده است که پای مصنوعی پایش را زخم نکند .نه نه من مطمئن هستم که آن محل زخم شده واو هر روز بعداز رفتن به منزل وبیرون آوردن لنگه کفش خود روی فرش یا هرچه دارد دراز می کشد ومی گوید خدایا شکر وزیرشلوار خودرا بالا می زند بند های پای چوبیش را باز می کند آنرا آرام وآهسته با قدری نگاه کردن به او .آخر او یاور ش می باشد پا را به کنار می گذارد پارچه های نرم وقطعه ساق بند کشدار را بیرون می آورد با دقت به چروک محل قطع شدگی نگاه می کند .کمی زخم شده است اما خدارا شکر چیزی نمی باشد کمی پماد ویتامی آ بروی آن می مالد به پشتی کنار دیوار تکیه می زند دست دیگرش را به سر می گذارد ومنظر دست ها وچشم ها ودل نگران همسرش می باشد که از هنگام خروج او تا حالا نگران بوده است مبادا با کسی تصادف کند یا به کسی بزند یا با مسافری درگیر شود آخر کسی که نمی داند او اعصاب ندارد پا ندارد بی حوصله است پر جوش وخروش است و... دلم می خواست به خانه اش بروم وبدانم چه زندگی دارد همسرش چه می گوید آیا بچه دارد چکاره اند دانشجو یا بیکار یا کار می کنند اما از نگاه او وچشمانش خجالت کشیدم از حلقه دور چشمانش که نشان از سختی بی خوابی وخستگی او می داد از رنج درونش می گفت و... مبلغ دو هزار تومان به اودادم .نه بخاطر اینکه خدای نخواسته گدا باشد خواستم هدیه ای باشد اما در حال ناباوری هزار تومان اضافه را بمن بر گرداند وگفت باید حلال باشد ما با هم هزار تومان توافق کرده ایم چه مردم عجیبی اینها چه کسانی هستند چرا در بین ما هستند از جنس خاک هستند یا افلاکی طمع دارند یا حرص می زنند . اگر اینگونه بود چرا بقیه پول را پس می دهد چرا به حق خود اکتفا می کند چرا زیاده خواه نیست پس طمعکار نیست بطور حتم نیاز دارد او سالها در بیابانها ومرزها بوده زندگی او با همان حقوق کم بوده است آیا می خواهد آن عقب افتادگی مالی سالهای دور از خانه را جبران کند آیا مخارج پیکان مدل پایین به او این اجازه را می دهد آیا بنزین برای مسافرکشی دارد آن هم با مصرف پیکان نمی دانم او حرکت کرد واز داخل کوچه ما محو شد اما خاطراتش درون دلم مانده است حرف هایش نگاهش دنده عوض کردن ونوع کلاج وترمز کردنش هر چند برای رنج ودرمانش کاری نمی توان کرد . ای کاش برای خرید کردن به فروشگاه ارتش نمی رفتم از همان مغازه مشتی احود داخل کوچه که دارای سوپر مارکت و ماشین مدل بالا وساختمان سه طبقه است خریداری می کردم نه مسجد می رود نه پایش قطع شده ونه دغدغه خاطر دارد نه رزمنده بوده ونه دلش بحال کسی می سوزد دو قطعه تصویر عاقبت نسیه فروش و عاقبت نقد فروش را هم به پشت سرش روبروی در ب ورودی زده تا مشتریان ببینند. صدای تاپ نوار اتومبیل او هم هر رهگذری را مبهوت کلاه شاپوی او می کند چه کسی برنده است تو همان آقای نقد فروش ؟! یا تو همان آقای نسیه فروش ؟! با کدام دلیل وبرهان تاریخی تاریخ چه خواهد گفت در رهگذر تاریخ خواهیم نشست . .اعتماد هرگز دقت آری .اما دیگر همه چیز تمام شده !....نظر دهید ادامه دهم یانه ...................نویسنده : شریف
E-mail:abotlbz@gmail.com
پایانفروشگاه ارتش (رزمند ه باز نشسته مسافرکش)
با پای قطع شده (طمع یا نیازکدام ؟!)
قطع نشود تا اینکه مبادا کسی دیگر بهتر از تو به رییس احترام بگذارد و جای ترا بگیرد خوب می دانید شما در این کار استاد شده ای اما به چه قیمتی آیا نمی دانی خدا با اصحاب فیل چه کرد آیا نمی دانی دعای او چه می کند هر چند این آدمها واینگونه افراد را من هرگز ندیدهام که نفرین کنند اما خدای انان نفرین می کند همین که زندگیت آشوب است همین که مال اندوزی می کنی برا ی پسران مردم همین که نگران آینده دخترانت هستی همین که هزاران تومان خسارت میدهی .وتو مسئول محترم همین که سکته می کنی همین که با سختی به محل کار می آیی وهمین که می افتی وترا به سمت دکتر می کشانند این همان دعای اینگونه افراد است آیا عبرت خواهید گرفت ؟!!! .او در حالیکه اتومبیل را از مسیر های مختلف وکوچه وخیابانها می راند مرتب با دستش سر نیمه طاس خودرا می خاراند گاهی بادست دیگر اشاره ای به راننده ای می کرد که می خواهد از او سبقت بگیرد ودماغه اتومبیل به سمت دیگر متمایل می شد . بیقراری او در حین رانندگی وسخت بودن گرفتن کلاج وترمز با پای چوبی اش می رساند که او از بیماری عصبی هم رنج می برد هرچند رنج درون خودرا فرصت نشد که برایم بازبان خودش بگوید اما کلمات بریده بریده او نگاه ساده وپاک او نشان می داد که هنوز زنده دل است اگر حقوقی ازو ضایع شده خدایی هست بی ادعا بدون کینه ونفرت می گفت چه بگویم یا به چه کسی بگویم یا چه چیزی بگویم . یا اگر گفتم آیا من به گذشته بر می گردم آیا حقی به من داده خواهد شد آیا کسی گوش می دهد آیا نمی گویند دستور این طوری بوده . گاهی اوقات که نا گها ن اتومبیلی کنارمان بشدت ترمز می زند یا بوق می زند یا شاهد تصادف دلخراشی هستیم ماهها وگاهی سالها دلهره داریم گاهی بخاطر همان صحنه مجبوریم دارو مصرف کنیم به همین دلایل مطمئن هستم که او هم از عضو بریده شده رنج می کشد هم از اعصاب چو عضوی را قطع کند روزگار دگر عضو می شوند پایدار او نیاید شب ها راحت بخوابد مطمئن هستم که بی خوابی برایش مصیبتی است اگر به گذشته ومشگلات اکنون خود هم فکر نماید بسی بیشتر از آن است که ما فکر کنیم .ماشین او در کنار کوچه ما با سختی تمام با چند بار بالا وپایین شدن پای اودر روی کلاج وترمز بلاخره ایستادمن هم پیاده شدم در حالیکه کوله باری از پرسش در ذهنم بجا مانده بود آیا او دروغ می گوید آیا او رزمنده بوده آیا واقعا پایش روی مین رفته آیا او نیاز دارد وآیا او طمع کارنیست ؟! او با این سن واوصاف چه طمعی دارد از ماشین او پیاده شدم وبا خودم گفتم خوشا بحال خودم که نه رزمنده بودم ونه پایم قطع شده از این به بعد از پا هایم بیشتر مواظبت می کنم . دیگر نخواهم گذاشت آسیبی به پایم برسد دیگر اورادر هر کوچه وخیابانی براه نمی اندازم دیگر آنرا به بیابان نمی برم مواظب هستم روی هر جای خطرناکی اورا قرار ندهم دیگر به چشمم اعتماد نمی کنم دیگر به گوشم اعتماد ندارم خودم پایم را بر می دارم وخودم آنرا هر کجا که خواستم می گذارم شاید گوش وچشمم با پایم دشمن باشد .با دلم هم مدارا می کند مبادا او هم فریب گوش وچشمم را بخورد دیگر مواظبم. دقت آری اعتماد هرگز؟!فکر کردم خدایا این بنده تو چه می کشد با این همه فشار دادن کلاج وترمز محل قرار گرفتن واتصال پای مصنوعی او به بدنش حتما زخم است بطور حتم مطمئن هستم که آنجا را با تکه ...
ادامه دارد...فروشگاه ارتش (رزمند ه باز نشسته مسافرکش)
با پای قطع شده (طمع یا نیازکدام ؟!)
اورا دوباره به کنار همان سنگرها بکشاند وپیاده روی ها وشب حرکت کردن ونگهبانی ها را به او یاد آورکند شاید بخواهد بگوید که در چه عملیاتی چه کارهایی کرده است شاید آنقدر گرفتاری داشت که حوصله حرف زدن را نداشت .او گفت آن یکی هم که داد می زند دربست ومسافرکش است او هم رزمنده باز نشسته است.دیگر سکوت کردم که چگونه این فرد با این سن وسال وبا این نوع دنده عوض کردن وبا پای چوبی .خطر می کند ورنج خطرات رانندگی وشلوغی خیابانها را بجان می خرد وبرای هزار تومان خودش ودیگران وشاید عابر دیگری را به خطر می اندازد مگر نه این است کسی که باز نشسته شده بید استراحت کند ودیگر دغدغه ای جز راحتی نداشته باشد . او بقول خودش رزمند ه بوده وپایش قطع شده اسیت در خط مقدم بوده است وبطور حتم اعصاب هم ندارد وبطور حتم دارو هم مصرف می کند وبطور حتم مصرف دارو عوارض دیگری هم برای فرد بوجود می آورد .چرا تامین نیست چرا مسافرکش است عینک شیشه ایش را برداشت وبا دستمالی تمیز کرد و دوباره به چشمش زد ومن سکوت کردمبا کمی دقت دانستم که او بعد از قطع پا در قسمتی مشغول به کار شده است که مورد بی مهری قرا گرفته است بجای اینکه برای پای قطع شده او پا شوند ونگذارند سختی به برسد متاسغانه به او سخت تر گرفته اند بطوریکه از خیر کار کردن می گذرد وباز نشست می شود بجای اینکه مسئول آنجا به اواضافه کار بدهد متاسفانه به آدم هایی اضافه کار می داده که خودشان از لحاظ مالی تامین بوده اند وهر کدامشان در آنجا مسئولیتی داشته اند وبدون توجه به او بوده اند در حالیکه این فرد با همان پای قطع شده خود در آن اداره همه کاری می کرده است باز کردن گرفتگی توالت در حالیکه ...... با همه تالش خود با یک پا ویک پای چوبی آنجا طوری بود که هیچ گوش شنوایی صدای حقی را نمی شنید حق همان مسئول وهما عوامل چشم قربان گوی او بودند اضافه کاری وامتیازات دیگر متعلق به همان ها بود ودیگران هیچ حقی نداشتند دانستم که او جزئ عوامل مورد خوشایند نبوده است دانستم که اورا در ریخت وپاش ها شرکت نمی دادند دانستم خیلی چیزهایی که قلم توان آنرا ندارد که بیان کند دانستم که او چشم قربان نمی گفته دانستم که او مدرک نداشته است دانستم که او پارتی نداشته است فردی با پای چوبی برای آنها مفهومی نداشته است دیگر به اونیازی نبوده شاید اگر همین الآن به جرات می گویم دوباره میدان مینی باشد همین آقایان که به او اهمییت نداده اند به سراغش بروند تشویقش کنند مرحبا بگویند واورا بفرستند هر چند او نیازی ندارد هر چند اگر میدان مینی باشد او با جان ودل می رود وحاضر است همه وجودش را بدهد او ترسو نیست از مرگ نمی ترسد به تشویق محتاج نیست دل به دنیا ندارد مدال ودرجه نمی خواهد .اعضائ قطعه قطعه شده اش مدال های افتخاری استکه اورا جزو یاران خمینی نموده است او خاطر به دیا نبسته است او بازمانده قافله عشق است او دانسته در آتش بوجود آمده از شیطان پا گذاشته وآتش را برای خود گلستان کرده است او ابراهیم زمان است او همه چیز است هنوز با این اوصاف با پیکان مدل پایین خودش زنده وشاداب می تازد . اگر تو باشی اگر بتو آسیبی برسد ماهها استراحت پزشکی می گیری با هزلر حقه وکلک تلاش می کنی از هرکاری معافیت می گیری فقط بخاطر اینکه در کنار رییس باشی تا اینکه اضافه کاریت ...
ادامه دارد...فروشگاه ارتش (رزمند ه باز نشسته مسافرکش)
با پای قطع شده (طمع یا نیازکدام ؟!)
در حالیکه داخل وخارج فروشگاه مملو از جمعیت بود چهره خسته در بان ها ولب خشکیده ودهان خسته شده از راهنمایی به مراجعین وازدحام بیش از حد مراجعین روز شلوغی را برایشان بوجود آورده بود وجنب وجوش فراوانی داشتند تعدادی از مراجعین با هم در گیر شده بودند وتعدادی از کارکنان در حال وساطت وراهنمایی آنان بودند هرکدام از فروشنده ها هم در غرفه خود حضور داشتند انواع واقسام لوازم وپوشاک وآذوقه واین می رساند که اوضاع واحوال فروشگاه تحت کنترل مسئولین می باشد می باشد درون راهرو وسط کالا ها تعدادی از معلولین هم مشاهده می شد که داخل فروشگاه با ویلچر خود در میان شلوغی جمعیت در حال خرید می باشند مقداری وسائل خریداری شده را روی زانوی پای خود قرار داده بود با کمی تامل متوجه می شدی که امروز کالا برگ خانواده های معلولین اعلان شده است کار خداپسندانه ای که هم خدا راضی می شود وهم خلق خدا اما چیزی که مهمتر جلوه می کرد صبر ومتانت افراد فروشگاه بود که با مهربانی ودر نهایت ادب با این مهمانها بر خورد می کردند بدون اندکی پاداش یا چشم داشت براستی اگردر همه جا این گونه صبر وجود داشته باشد ومهربانی چه خواهد شد ؟در این حال وهوا بودم که جلو درب خروجی فروشگاه ارتش صدای فردی مرا متوجه کرد : دربست دربست دربست . لاغر اندام یک پایش کمی عقب تر از پای دیگرش حرکت می کرد با دستشش هم سرش را می خاران لبخند هم گوشه لبانش را تکان می داد از همه آنانی که دربست دربست می گفتند به درب فروشگاه نزدیکتر بود در حقیقت یک پایش روی پله یا سنگ جلو درب بود .اوکسی نبود جز مرد لاغر اندامی با پای لنگ این را از حرکت کند پای او دانستم همراهش شدم از پایش سوال کردم ابتدا امتناع می کرد با اصرار من شروع به درد دل کرد .من رزمنده باز نشسته هستم به علت اینکه در منطقه قصر شیرین پایم بامن همکاری نکرد ومیل به جداشدن داشت در یکی از روزها که در حال حرکت وامورات جاری روزانه در منطقه مورد نظر خودمان بودم پایم روی مین رفت وآنرا قطع کردم توان کار ازمن گرفته شد ودر یک جای دیگری مشغول کار شدم در آنجا هم به مذاق آنان خوشایند نبودم واکنون این هستم باید کار کرد .او حاضر نبود چیزی بگوید شاید می ترسید شاید خجالت می کشید شاید نمی خواست چیزی بگوید شاید درد دل او بیشتر از این حرف ها بود شاید غرور او اجازه نمی داد شاید اراده قوی او وافتخارات گذشته اش هنوز همراهش بود وآنهارا به یدک می کشید شاید نمی خواست بگوید که پای قطع شده اش تا آخر جنگ همراهش بوده شاید دل تنگ پایش نیست شاید پایش ازو خسته شده بوده است آنقدر اورا در کوهها وکانالها گردانده است که دیگر رمقی برایش باقی نمانده بوده است وبه این خاطر از او جدا شده یا نه شاید هم جنگ تمام شده بوده واین مرد نمی خواسته بدون یادگار آنجا را ترک کند شاید این نشان مدال او باشد وشاید آن پا بخواهد به من وشما بگوید که من مردی کردم همراهش بودم بدن لاغر واراده قوی او را با کوله پشتی وتفنگش بار ها وبارها تحمل کرده ام شاید بخواهد بگوید من نمی خواهم به شهر بیایم می خواهم درون همین سنگرها بمانم می خواهم در این جا باشم واز رنج هایم نگهبانی کنم شاید می خواهد بگوید غیر ازمن هم پاهای زیادی اینجا هستند شاید می خواهد...
ادامه دارد...